به سینه می زندم سر ، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت
نه یوسفم ، نه سیاوش ، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست ، تاب وسوسههایت
ترا ز جرگهی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیدهام و دل نهادهام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست ، سهل و زود ، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت ؟
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
دلم گرفته برایت زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت
حسین منزوی
برچسب : نویسنده : dnegahi-yadi3 بازدید : 108