رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو ؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو ؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو ؟
چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو ؟
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو ؟
آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد ؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو ؟
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست ؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو ؟
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو ؟
سیمین بهبهانی
برچسب : نویسنده : dnegahi-yadi3 بازدید : 93