به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می تا بدان جا بی خبر ما را
چراغ راه ما کن چشم جادو ، روی آتشگون
بیا ساقی ببر ما را ، بیا ساقی ببر ما را
به هشیاری در این وادی رهی پیدا نشد ای دل
مگر مستی نماید راه اقلیمی دگر ما را
زدم بر کوچه ی مستی چو هر جا روی بنهادم
به سنگی خورد پا هر لحظه در این رهگذر ما را
به صحرای جنون باید زدن ای عشق ، امدادی
بس است ای عقل ، بی جا هر چه دادی درد سر ما را
گهی شمعم گهی پروانه ، این شب ها نمی دانی
چه بازی هاست با جان تا شبی گردد سحر ما را
نمی دانم چرا خلق من شوریده سر کردی
چرا یک مشت آب و گل ، عبث کردی هدر ما را
قیامت پیش چشم ما دگر وزنی نخواهد داشت
مگر ای عشق آشوبی روی از سر بدر ما را
نگار آمد ز فرط رنج و غم نشناختیم او را
بهار آمد ، نیامد سر برون از زیر پر ما را
عمادا طبع تسکین بخش و جام می غنیمت دان
و گرنه کشت خواهد هجر آن بیدادگر ما را
عماد خراسانی
برچسب : نویسنده : dnegahi-yadi3 بازدید : 121